معنی درس زورکی، زور

فرهنگ فارسی هوشیار

زور زورکی

به زور با فشار و جبر: }} زور زورکی او را به خانه برد ‎. {{


زورکی

بزور با فشار و جبر: }} زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند ‎. {{

لغت نامه دهخدا

زورکی

زورکی. [رَ] (ق مرکب) در تداول، به زور. به جبر. با کوشش. به جهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورزورکی. بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. (فرهنگ فارسی معین).


درس

درس. [دَ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج. (ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج):
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست.
خاقانی.
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی.
حافظ.
درس ادیب اگر بود زمزمه ٔ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را.
نظیری نیشابوری (دیوان ص 26).
- از بر بودن درس خود، بیدار و هوشیار کار خود بودن: فلان درسش از برش است، درسش را روان است. می داند چگونه درس خود را پس بدهد. (فرهنگ عوام).
- درس داشتن، تدریس کردن. مجلس درس بپا داشتن: بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [بوحنیفه]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277).
- درس روان، به اصطلاح معلمان درس را گویند که متعلمان را در اوایل سال دهند پیش از آنکه استعدادمعنی فهمی را بهم رسد. (آنندراج):
ندارد حاجت درس روانی چشم بالایت
برآ از مکتب ای ماه و سواد شهر روشن کن.
معز فطرت (از آنندراج).
- درس کردن، علم آموختن:
در پیش ردان شرع کن درس
از پیش نهاد گمرهان ترس.
خاقانی (از آنندراج).
- درس و بحث، خواندن و بحث کردن.
- همدرس، که با هم علم خوانی کنند. که با هم به مکتب درس خوانند:
ارسطو که همدرس شهزاده بود
به خدمتگری دل بدو داده بود.
نظامی.
هنرپیشه فرزند استاد او
که همدرس او بود و همزاد او.
نظامی.
رجوع به همدرس در ردیف خود شود.
|| هر بخش از کتاب یا رساله که در هر جلسه آموخته شود. || تحصیل. (ناظم الاطباء). دانش آموزی. آموزش. || پند. (ناظم الاطباء).

درس. [دَ] (ع اِ) سبق. (منتهی الارب). قسمتی از آنچه درس داده شود. (از اقرب الموارد). || راه پنهانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دُروس. (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || دم شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دِرْس. و رجوع به دِرس شود. || جامه ٔ کهنه و پوسیده. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دِرْس. و رجوع به دِرس شود. || أکل و خوردن سخت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).

درس. [دِ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه. (منتهی الارب). جامه ٔ پوسیده وکهنه. (از اقرب الموارد). || دم شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دَرس. رجوع به دَرس شود. ج، أدراس، درسان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

گویش مازندرانی

زورکی

به زور اجباری، به سختی


زور وری

به زور – زورکی

فرهنگ معین

زورکی

(رَ) (ق مر.) (عا.) به زور.

مترادف و متضاد زبان فارسی

زورکی

اجباری، اکراه، به‌جبر، جبراً، متنکراً،
(متضاد) اختیاری

عربی به فارسی

درس

درس , درس دادن به , تدریس کردن

ترکی به فارسی

درس

درس

فارسی به عربی

درس

درس، محاضره

معادل ابجد

درس زورکی، زور

720

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری